گفت و گوی صریح با هادی زرندی


گفت و گوی صریح آوای کرمانشاه با هادی زرندی؛ آیت ا... زاده ای که خود را آقا زاده نمی داند

آوای کرمانشاه، روح اله باقرآبادی: آیت ا. . . زاده ای که خود را " آقازاده" نمی داند. گرچه عده ای او را " آقازاده" می دانند و می نامند؛ اما کسانی که از نزدیک با هادی زرندی حشر و نشر دارند می دانند که او نه به لحاظ منش و روش " آقازاده" است و نه در احوالات زندگی شخصی و معیشتی اش نشانی از آقا زادگی وجود دارد. ملا و ملازاده است اما لباس مکلاها بر تن می کند. صریح و بی پروا حرف می زند؛ اما می گوید خودت بعضی قسمت ها را " »راست و ریس«" کن. " »راست و ریس«" اسم رمز سانسور است ! جبر زمانه است که هر دوی ما را مجبور می کند روی بخش هایی از این گفت و گو قلم قرمز بکشیم و گرنه هر دو معتقدیم "دانستن حق مردم" است. گرچه دیدگاه فکری و سیاسی هادی زرندی در این گفت و گو در پیچ و خم " راست و ریس" کردن حذف شد، اما همین قدر بدانید که 23 سال در قدرت بودن او را از آزاد اندیشی و مدرن بودن دور نکرده است. الگوی او برای اداره حکومت نسبتی با تلقی و تصور ما از تفکرات آیت ا. . .  زاده ای که 23 سال رئیس دفتر امام جمعه بوده، ندارد. درباره خانواده زرندی و بخصوص هادی زرندی حرف و حدیث ها ساخته و می سازند. نمی خواستیم  سطح این گفت و گو را تا حد رپورتاژ آگهی تقلیل دهیم. بنابراین" رسانه ای به نام شایعه" را که ( اتفاقاً مقاله ای با همین عنوان از هادی زرندی چند ماه پیش در آوای کرمانشاه منتشر شد) به خدمت گرفتیم و صحت شایعات را با سنجه واقعیات در ترازوی انصاف هادی زرندی گذاشتیم. جواب ها شنیدنی است. این گفت و گو بیشتر کنکاشی در زندگی زرندی ها و پاسخگویی به اتهامات و البته پاره ای انتقادات از عملکرد زرندی ها است.

* شما فرزند ارشد آیت ا. . . زرندی هستید و باید گنجینه ای از خاطرات و اتفاقات گذشته باشید. از زمانهای دور آغاز کنیم. از چه سنی فهمیدید که پدرتان جدای از کسوت روحانی، یک مبارز سیاسی و انقلابی است ؟

- خوشبختانه حافظه بصری قوی دارم. 6-5 سالم بود که حاج آقا زندان افتاد. سروانی بود به نام نیک نژاد که از خانواده های مذهبی کرمانشاه بود و بعد از انقلاب  هم به عنوان رئیس شهربانی کل کشور منصوب شد. ایشان به اصطلاح پارتی بازی  می کرد و ما به ملاقات حاج آقا می رفتیم. یک بار با مادرم به ملاقات رفتیم داخل حیاط شهربانی ایستاده بودیم، زنبوری آمد توی گوشم نیش زد خیلی گریه کردم. یک بار دیگر همین آقای نیک نژاد ملاقات حضوری گرفت که همراه عمویم رفتم. ما را بردند داخل زندان؛ متهمی را روی تخت بسته بودند. زیرپوش زردرنگی تنش بود چشم  هایش بسته بود. از کنارش رد شدیم من دستم را روی شکمش گذاشتم و فشار دادم، چشمهایش را باز کرد که من ترسیدم. تا حالا ندیده بودم کسی را چهار طاق ببندند. رفتیم داخل اتاق کوچکی و بعد از چند دقیقه حاج آقا را آوردند. خودم را پرت کردم آغوش پدر. هنوز گرمای آغوش حاج آقا یادم است. روی سر حاج آقا عکس بزرگی از شاه بود که از آن زمان با نفرت به عکسش نگاه می کردم.

خانه مان پشت مسجد حاج شهباز خان بود، پنجره های خانه طاقچه های بزرگی داشت. مادرم، روزها روی آن طاقچه ها رو به حیاط می نشست و گریه می کرد. این لحظات خیلی تلخ و سخت بود. طبیعتاً حاج آقا که زندان بود، عده ای از ما دور می گرفتند. برای خودشان و بچه هایشان نگران بودند.

* این افراد جزو آشنایان بودند؟

- از بستگان و آشنایان. مثلاً یکی از بستگان می خواست استخدام شود، حاج  آقا تازه از زندان آزاد شده بود، پیغام فرستاده بود که حاج آقا .خانه ما نیاید .

* مربوط به چه سالی است؟

- سال 54 .  طبیعتاً غریب هم شده بودیم. معدود افرادی احوالپرسی می کردند. حاج آقا کلاً غریب بود. خانواده اش زرند بودند. شرایط تلخی بود، بگذریم. مادرم برای حاج آقا وسایلی مثل لباس و . . . آماده می کرد و می فرستاد. یادم است یکبار چند کیلویی موز برایش خریدیم و فرستادیم. ملاقات بعدی، به مادرم گفته بود. پوست موزها را کنده      ( ماموران زندان) و به آنها داده بودند و ایشان نخورده بود. حاج آقا وسواسی دارد در خوردن، بنابراین موزها را به زندانیان دیگر داده بود. قبل از پیروزی انقلاب، مغازه ای کنار منزلمان بود. خدا رحمت کند. نام صاحبش مشد عباس بود. داخل همان مغازه همراه همسرش زندگی می کرد. سال 57، دو مأمور ساواک دائم داخل مغازه بودند. اجاره هم داده بودند به مشد عباس. اینها مراقب محسوس حاج  آقا بودند. هر وقت حاج آقا بیرون می آمد پشت سرش راه می افتادند. شبانه روزی کارشان این بود. اضطراب و استرس این مسائل را با تمام وجود حس می کردم. یادم هست حاج آقا پس از آزادی از زندان می خواست منزل را تعمیر کند. درب منزل ایستاده بودم که آقایی آمد با هیبت پاسبان ها. گفت بابات کجاست؟ من فکر کردم آمده اند حاج آقا را دوباره بگیرند با گریه و ترس به طرف  داخل منزل دویدم که به حاج آقا بگویم. معلوم شد این بنده خدا مامور اجرائیات شهرداری است و درباره تخریب منزل آمده سوال بپرسد.

مسجد حاج شهباز خان یکی از مساجد انقلابیون کرمانشاه بود. آنجا مجالسی برگزار می شد و منبری هایی را دعوت می کردند. پلیس دائماً آنجا حضور داشت. این اواخر که دیگر کار به درگیری می کشید، چون منبری ها اسمی از امام می بردندو حمله ای به رژیم می کردند. مادرم، مرتب در خانه، گاز را روشن می کرد تا ما سرمان را روی آن بگیریم و اثرات گاز اشک آور را کم کند.

* از مردم و مبارزین کسی برای سرکشی     می آمد؟

- مرحوم حاج سلطانمراد احمدی پدر حاج ذکر ا . . . که پدرم همیشه از او یاد می کند، جزو معدود افرادی بود که می رفت زندان دیدن پدرم. مرحوم شهید اشرفی هم یکی دو بار برای ملاقات زندان رفته بود. آقای خسرو شاهی که الان از علمای تهران است هم به ملاقات حاج آقا رفته بود.

* در غیاب پدر، امور زندگی چگونه             می چرخید؟

- الان یادم نیست ولی یادم هم نمی آید که زندگی از لحاظ معیشتی سخت بوده باشد.

* در بین برخی از علما رسم هست که رتق و فتق امور مربوط به خودشان یا اصطلاحاً بیت را به فرزند ارشد محول می کنند. این چطور به شما محول شد؟ همین بحث ارشدیت مطرح بود؟

- بله، البته حاج آقا سیره ای دارند که من در اغلب آقایان ندیده ام. اول خودم را آقازاده نمی دانم و زندگی ام بر مبنای آقازادگی نیست. حاج آقا هم ما را آقازاده و تشریفاتی بار نیاورد. سال 60 بود، من موتور هوندا می خواستم حاج آقا برایم نمی خرید. آقایی به پدرم از باب سفارش گفت: آقا زاده تان موتور می خواهد برایش بخرید. حاج آقا در جواب گفت ایشان آقازاده نیست. من جدای از این مسائل وابستگی عمیق عاطفی به پدرم دارم. با اینکه سن کمی ندارم، اما هنوز هم مثل کودکی در برابرش هستم. با اینکه فرصت هایی بود که از پیش حاج آقا بروم، اما نرفتم. عده ای فکر می کردند من به حاج آقا خط می دهم یا تشکیلات را به سمت بچه های چپ می کشانم. این حرف سال 83 است. اصرار می کردند که بروم جایی مشغول شوم. رفتن هم کار عاقلانه ای بود بهرحال استخدام می شدم و حقوق خوبی هم می دادند. حاج آقا می گفت که راضی نیستم و صلاح هم نمی دانم. ذهنیت آنها این بود که حضور من باعث می شود حاج آقا با اینها نباشد.

* با فرزندان کدامیک از علما دوست بودید و مراوده داشتید؟

- سن من از اکثر آنها کمتر است. مثلاً بچه های شهید اشرفی از من بزرگترند. ولی وقتی کوچک بودیم با فرزندان مرحوم حاج آخوند رفت و آمد خانوادگی داشتیم. اما بعد از انقلاب این رفت و آمدها قطع شد.

* علت سیاسی داشت؟

- بله ، جدا شدند دیگر، ولی اگر گوشت هم را می خوردیم استخوان هم را دور نمی انداختیم. مرحوم حاج آخوند در اواخر عمرش، خیلی نسبت به حاج آقا ابراز محبت می کرد. حاج آقا هم، همینطور بود. تهران بودیم، شب به من زنگ زدند و گفتند آقای حاج آخوند فوت کرده، من به حاج آقا نگفتم. فکر کردم این وقت شب مشکلی پیدا نکنند. هنگام نماز صبح موضوع را گفتم. حاج آقا خیلی گریه کرد. افتتاحیه سمینار ائمه جمعه بود به من گفتند به  آقای تقوی بگو من نمی توانم بمانم. با حال منقلبی برگشت کرمانشاه. مرحوم شهید اشرفی را یادم است که منزلمان می آمد و پدرم برایش قلیان چاق می کرد بعد از قلیان هم یک نخ سیگار زر می کشید. خدا رحمتش کند. مرحوم حاج آقا بهاء عراقی که خیلی شوخ طبع بود. سر به سرمان می گذاشت. آن گرمی و روحیه و اخلاق یادم مانده است. به ایشان بسیار ظلم شد. مرحوم عراقی را ترور کردند و این نشان می دهد که آدم مهمی بودند. اما در کرمانشاه هیچ اثری از ایشان نیست؛ الا این فروشگاهی که روبروی نیروی انتظامی است و به نام آن شهید نامگذاری شده است.  اینهایی که مدعی انقلابند چطور افرادی مثل حاج آقا اشرفی یا بهاء الدین عراقی را کنار می گذارند. این پارادوکس اینها را نشان می دهد که انقلابی نیستند و گرنه اگر طرفدار آخوند انقلابی هستند چرا خبری از آقای عراقی نیست. شما چیزی از ایشان می بینید؟

* در این بیست و چند سال گذشته، شایعات زیادی حول خانواده آقای زرندی شکل گرفته است. چند مورد یادداشت هایی از شما در آوای کرمانشاه منتشر شده که بطور ضمنی به آنها پرداخته اید. اما بطور صریح و مشخص اشاره ای به آنها نشده است. مقداری از املاک و مستغلات خود بگویید.

- یکبار که رفته بودم تهران، برجی در خیابان ولیعصر بود که آقایی گفت این برج مال پسر آقای هاشمی است. گفتم دروغ است. گفت از کجا می دانی؟ گفتم در کرمانشاه از این حرفها زیاد برای من درمی آورند. این هم از آن موارد است. تخریب شخصیتی مثل آقای زرندی-  چه اشکالی دارد اسمی هم از آقای هاشمی بیاورم و دفاعی هم از ایشان کنیم - تخریب هدفمند است. اگر روش سیاسی دلخواه بعضی ها را داشتند این تخریب ها هم صورت نمی گرفت. من نمی گویم آدم خوبی هستم، اما وضع من را با هم طرازهایم مقایسه کنید. چرا اسمی از آنها نیست. اساساً این قصه آقا زادگی را فریب تبلیغاتی می دانم. اما اینها تا حالا چیزی از بچه های آقای هاشمی رو نکرده اند. این اخلاق را هم ندارند که اگر چیزی داشته باشند رو نکنند. اگر مصداقی داشته باشند می گویند. ما هم همین طور است. ما به دلایلی که شما و بسیاری از مردم بهتر می دانند امکان لفت و لیس نداشتیم. ادعا ندارم آدم خوبی هستم اما امکانش برای ما فراهم نبود. مثلاً چند بار به مسئولین یکی از ادارات گفتم این امکانی که در اختیار شما هست و به دیگران هم می دهید در اختیار ما هم بگذارید. پاسخش این بود که فلانی من حرفی ندارم، اما شما خیلی " طرف " دارید. منظورش از شما، مجموعه زرندی ها بود. الان هم آن آقا سالی یکی دو بار به من زنگ می زند و می گوید هادی خیلی خدا رحم کرد، اگر چیزی به شما می دادم الان جفت مان تو بودیم. حال آنکه همان امکانات را به بسیاری دیگر می دادند.

ما ایرانی ها عادتی که داریم وقتی به پستی می رسیم معمولاً دستی به سر و صورت بیت المال می کشیم، اما زمینه آن برای ما فراهم نبود. نکته دیگر خود حاج آقا، روحیه و رفتارش طوری بود که اطرافیان می دانستند اگر امتیاز ندهند بهتر است، چون حاج آقا با آنها برخورد می کرد.

* یعنی سیستم نظارتی جداگانه ای داشت ؟

- خیر، اما طوری رفتار می کرد که مدیران بفهمند ایشان چیزی برای خودش و بچه هایش نمی خواهد. حاج آقا نماینده ولی فقیه و امام جمعه بود، اما ماشین درست و حسابی نداشت. به برخی امامان جمعه دیگر استانها پرادو داده بودند. محافظین حاج آقا می گفتند بالاخره برای رفتن به جایی مثل پاوه، پژو خطرناک است. ما از ادارات ماشین می گرفتیم، مثلاً با همین رونیزهای حمل پول بانک ملی. بالاخره یکی گفت بیا برویم پیش معاون وزیر کشور، اینجا که به ما ماشین نمی دهند. رفتیم پیش آقای صدر، معاون سیاسی وزیر کشور. ایشان چیزی گفت که خیلی ما را ضایع کرد. گفت من آقای زرندی را می شناسم. ایشان اهل این حرفها نیست. شما این ماشین را برای زیر پای خودتان می خواهید. بنابراین تا روزی که مسئولیت داشت، یک پژو ی 405 در اختیارش بود. برای خارج از شهر هم زنگ می زدیم به آقای رحمتی ( سرپرست وقت بانک ملی استان) و یک دستگاه رونیز برایمان می فرستاد.

رفتار حاج آقا طوری بود که مسئولین می دانستند اگر به بچه هایش امتیازی بدهند، برای آنها، نزد حاج آقا امتیازی نیست و حتی شاید قضیه عکس شود. بسیاری از بستگان ما از حاج آقا بریده اند. برای اینکه توقعات مختلفی داشتند از تیرآهن (زمانی که تعاونی بود)بگیر تا دعاوی که در دادگستری داشتند. مثلاً یکی از بستگان نزدیک، خانه ای در تهران داشت که آن را فروخت، بعد بدلیل افزایش قیمت املاک، پشیمان شد و خانه را تحویل خریدار نداد. کارشان به دادگاه کشید. ایشان از حاج آقا توقع داشت کمکش کند که حاج آقا زیر بارتوقع او نرفت. الان این فامیل نزدیک، دیگر جواب سلاممان را هم نمی دهد. یا مثلاًٌ برخی از بستگان توقع استخدام داشتند و می خواستند حاج آقا برایشان تماس بگیرد. کاری که دیگران مثل آب خوردن انجام می دهند و این را هنر می دانند که دار و دسته شان را بفرستند داخل ادارات و نیرو داشته باشند.

* اما انتقاداتی است که آیت ا . . . زرندی در عزل و نصب ها دخالت می کردند؟

  - این بحث فامیلی بود که عرض کردم. اما درباره ی عزل و نصب ها، اتفاقاً نسبت به هم مسلکان، سطح دخالتش خیلی کم بود. مثلاً در دولت  آقای خاتمی، هر دو استاندار، پسند حاج آقا نبودند اما فشار نیاورد. با اینکه ایشان می توانستند که به آقای خاتمی زنگ بزنند ولی این کار را نکردند.

* ولی بعد با آقای ترک نژاد . . .

- ابراز مخالفت کرد، اما از نیرو و توانش برای فشار استفاده نکرد. اتفاقاً موردی را بگویم. اجلاس ائمه جمعه اهل سنت در گرگان بود. می  خواستند همین آقای رحیمی که معاون اول رئیس جمهور است را استاندار کردستان کنند. آقای (موسی) موسوی عملاً در اجلاس شرکت نداشت، یکسره پای تلفن بود. به جاهای مختلف ( از جمله دفتر آقای رئیس جمهور وقت) زنگ می زد بلکه رحیمی استاندار نشود. آخر الامر هم موفق نشد و شب، خبر انتصاب رحیمی پخش شد. اشخاص را باید خاکستری دید نه مطلق. من نمی خواهم از حاج آقا دفاع کنم، اما می گویم در این موضوع افراط نداشت. اگر شما از اغلب مدیرانی که با حاج آقا کار می کردند بپرسید می گویند که ایشان هیچ وقت خلاف مقررات دستوری به ما نداده است . کافی بود مدیری بگوید این کار یا خواسته خلاف مقررات است . امکان نداشت اصرار کند یا بگوید اشکال ندارد اگر مصداقی بگویید بدنیست . نکته ای را بگویم ، بعضی از دوستان از حاج آقا استفاده می کردند، اما تعاملشان یک طرفه بود . البته شاید حاج آقا در برخی موارد با آنها همراهی نمی کرد . دلیلش این بود که آنها در گذرگاه های سخت سراغ حاج آقا می آمدند ، اما در مواقع آسانی مثل دولت آقای خاتمی، دیگر کاری با حاج آقا نداشتند. مثلاً می گفتیم مسجدجامع این مشکل را دارد . انگار نه انگار ، اصلاً تحویل نمی گرفتند . در زمان آقای غفوری نیز، حتی برای تأمین کولرها مشقت داشتیم . استانداری اصلاً کمک نمی کرد . آقای ترک نژاد اصلاً کمک نمی کرد.

زمان آقای ترک نژاد، برای دفتر امام جمعه یک دستگاه زیراکس ، یک دستگاه فکس و کامپیوتر درخواست کردیم. نامه ای نوشتیم و برای آقای ترک نژاد فرستادیم . زنگ زدم آقای رحیمی ، معاون استاندار گفتم چی شد ؟ پاسخ داد آقای ترک نژاد گفته اند برایمان مقدور نیست . سه میلیون تومان از بانک تجارت وام خرید کالا گرفتم و وسایل را خریدم در مورد عزل و نصب ها من اعتقاد دارم که حاج آقا به هیچ وجه افکار قبیله ای نداشت، دنبال شایسته سالاری بود ولی ممکن است اشتباهی هم مرتکب شده باشد . ضمن اینکه دوستانی که این ایرادها را مطرح می کنند ایرادهای خودشان را نمی بینند . آنها هم ایراد داشتند . اغلب اوقات حاج آقا پناهگاهی بود برای بچه های خط امامی . بالاخره شما باید آقای زرندی را تقویت کنید . این تقویت به نفع شماست و ایشان هم پشت شما می ایستد .

* انتقادی که مطرح می شود این است که توقع می رود آقای زرندی مثل برخی از علمای شیراز یا اصفهان باشد .

- کرمانشاه این ظرفیت را ندارد . شما مطبوعاتی هستید . حرفهایی را که همکاران شما در تهران و اصفهان و شیراز می زنند را نمی توانید اینجا مطرح کنید .

*قضیه بازداشت برادرتان همچنان نامشخص است . هرچند در آن مقطع به شکل بد و ناجوانمردانه ای شایعه کردند که قرار است او را به میدان آزادی بیاورند و مابقی ماجراها .

- باید زمان بگذرد . ولی همان روز که آزادش کردند گفتند مصاحبه نکنید یا اطلاعیه ای ندهید . دیدیم به مصلحت نیست ، حرف نزدیم .

* ساختن حوزه علمیه در محوطه شکارگاه خسروپرویز، محلی که به لحاظ باستانی و تاریخی محدوده ارزشمندی بود و می شد مکان حوزه علمیه را به جای دیگر منتقل کرد.

- به نظر من باید از روحانیت به اندازه ی خودش توقع داشته باشیم . کدامیک از کاندیداهای ریاست جمهوری در طول 30سال گذشته شعار زیست محیطی داده اند . محیط زیست و میراث فرهنگی دغدغه روحانیت و شاید رژیم های انقلابی نیست . اتفاقاً در اینترنت دیدم برخی از وبلاگهای طرفدار میراث فرهنگی به حاج آقا حمله کرده اند. حرفهایشان هم درست است . منتها حاج آقا با  این نیت که لطمه ای به آثار باستانی برسانند حوزه را آنجا نساخته اند.البته الان میراث فرهنگی ، با قضیه محکم برخورد می کند برخی نهادها می خواستند آنجا ساختمان بسازند میراث مخالفت کرد.

*یعنی آن موقع میراث فرهنگی مقاومت نکرد ؟

- چرا ، شد . اما در نظر بگیرید این قضیه از سال 64 شروع شد . جنگ بود و حساسیت ها مربوط به امور دیگری بود . هنوز هم حساسیت ها روی میراث فرهنگی نیست . البته تعداد محدودی از جوانان هستند که من هم دوستشان داشته  و همان دغدغه ها را دارم . البته با این وصف صدورمجوزمیراث بیش ازده سال طول کشید ضمن اینکه ساختمان حوزه از حریم دیواربه اندازه کافی دوراست.

* علت مخالفت همیشگی عده ای با آیت ا... زرندی چیست ؟

- کرمانشاه یکی از پایگاه های مهم انجمن حجتیه بود . حاج آقا به واسطه تأثیری که از امام گرفته بود، با اینها میانه ای نداشت . من از بچگی یادم است که ما در خانواده ضد انجمن حجتیه بودیم . بچه بودیم و شاید زیاد این مسائل را نمی فهمیدیم، ولی چون موضع پدرمان این بود ما هم ضد انجمن حجتیه بودیم . بخشی از مسائل ریشه در آنجا دارد . حاج آقا هیچ وقت به اینها نزدیک نشد .

*پس شما دو علت می بینید یکی ریشه تاریخی و دیگری تضاد منافع چون قادر به جذب آیت ا... زرندی نبودند؟

- اینها کارهایی می کردند که حاج آقا نمی پذیرفت. عمده آن همین زورآزمایی ها و زدن مردم بود.

*آیت ا... زرندی را اصلاح طلب می دانید ؟

- حاج آقا را خط امامی می دانم . بچه بودم یادم می آید حاج آقا با آقای موسوی خوئینی ها رفیق بود . به قول آسید حسن (خمینی) - البته سندی برای این صحبت ندارم - که گفته بود ما چشم مان را باز کردیم همین عبدا...نوری و محتشمی و ... توی بیت ما بودند (یا شاید نزدیک به این تعبیر). من هم از وقتی چشم باز کردم حاج آقا با آقای موسوی خوئینی ها و سید هادی خامنه ای و این تیپ آدمها بودند . زمان امام حاج آقا هر وقت برای جلسات خبرگان به تهران می رفت شب منزل آقای خوئینی ها بود(که در جماران و در همسایگی بیت امام زندگی می کردند)، برای حاج آقا سخت بود که رفقایش را تغییر بدهند . بنابراین من حاج آقا را به عنوان اصلاح طلب با آن تعاریف جامعه شناسی نمی دانم . اما ایشان را خط امامی دهه شصت می دانم

* گرایش فکری خودت چیست ؟

- یادم است دهه شصت با سرمایه داران مخالف بودم . الان خنده ام می گیرد ، ولی بازاری کرمانشاهی آمده بود دفتر . توی ذهنم او را به عنوان یک سرمایه دار زالو صفت می دیدم . می خواستم توی دفتر بهش حمله کنم . بعد از عزل پدر توقع نداشتم اینگونه رفتار شود آقای زرندی امام جمعه نباشد. خب نباشد دعوایی نداریم . ولی این بساط غیر طبیعی بود . بیکار شدم و در نتیجه به مطالعه رو آوردم . بطور اتفاقی کتابی از هانا آرنت به اسم توتالیتاریسم دیدم . به همه توصیه می کنم آن را بخوانید . بعد کتابهای دیگری از لشک کولافسکی خواندم راجع به جریانهای مارکسیسم دغدغه ی ذهنی من از اینجا تغییر کرد .

* حاج آقا هیچوقت شما را برای حوزه تشویق نکرد ؟

-  من طلبه ام . ولی حاج آقا تشویق واجباری  نکرد . * تا چه سطحی ؟

- تا پایانش . درس آقایان صانعی و وحید خراسانی و درس فقه حاج آقا . 6-5 سال قم درس خواندم . *لباس نپوشیدید ؟

-  نه متأسفانه ، الان حاج آقا خیلی میل دارد لباس بپوشم .

* دانشگاه را چه کار کردید ؟

- سال 72 علوم سیاسی دانشگاه آزاد قم قبول شدم . رتبه خوبی هم آوردم . منتها نکته ای را بگویم که شما می گویید آقازاده. معافیت نظام نداشتم ، حوزه باید تأیید می کرد تا بتوانم در دانشگاه ادامه تحصیل بدهم . رفتم قم پیش آقای قاضی ، معاون اداری مالی مرکز مدیریت حوزه . انگار اصلاً من را ندید . خودم را معرفی نکردم . گفتم طلبه ای هستم، اصلاً اعتنا نکرد . زنگ زدم آقای طاهری خرم آبادی که اینجا رئیس عقیدتی ارتش بود . پسر عموی همان آسیدحسن طاهری خرم آبادی که رئیس شورای عالی مدیریت حوزه بود . گفتم وقتی بگیر . صبح رفتم پیش آسیدحسن طاهری خرم آبادی . تنها هم نبودم یک کرمانشاهی همراهم بود . گفتم دانشگاه قبول شدم . تا این را گفتم ، گفت توخجالت نمی کشی، تو پسر آقای زرندی هستی که از طلبه های خوب قم بود، تو باید راهش را ادامه دهی ... دانشگاه ... پاشو برو بیرون . ما را بیرون کرد آنچنان برخوردش تند بود که من دیگر اصلاً دنبالش را نگرفتم . این قدر توقع نداشتم که به حاج آقا بگویم شما یک زنگی بزنید . بعداً با یکی از ائمه جمعه سابق صحبت می کردم . همین طوری گفت  آقازاده زاده، لیسانس فلان دارد و طلبه است . گفتم حاج آقا خدمت سربازی رفته ؟ گفت نه همین معافیت حوزه . گفتم مگر ممنوع نیست  . گفت اختیار دارید، ما اینجا چه کاره ایم . یعنی دست بچه هایشان را می گرفتند با معافیت حوزه ، ولی من  این امید را نداشتم و حاج آقا هم این کارها را انجام نمی داد . به هر حال این فرصت از دست ما رفت . سال 79 یا 80 بود که معافیتم را خریدم و دیگر هم سراغش نرفتم . البته از حیث مدرک اگر حساب کنید . در حد مدرک سطح سه حوزوی را دارم . البته رساله ارائه نداده ام ولی معادل همان فوق لیسانس محسوب می شود .

* یعنی به لحاظ مادی و دنیوی ، فرزند آیت ا.. زرندی بودن کلی برای شما ضرر به دنبال داشته است ؟

- نکته ای بگویم . سال 80 آمدم کرمانشاه ، شهریه من قم بود . طلبه های قم شهریه ی بیشتری می گیرند . 2ماه نشد شهریه من را قطع کردند . در حالی که الان طلبه هایی می شناسم که توی وزارتخانه ها کلی  حقوق می گیرند ولی شهریه قم برقرار است . آنها را نمی شناسند ولی به 2 ماه نکشیده شهریه مرا قطع کردند . بعد از عزل حاج آقا ، دیدم سخت است گردن ایشان باشیم. ادارات به ما کار نمی دهند به آقای دکتر امینی گفتم؛ ایشان هم به آقای جاسبی گفته بود در دانشگاه آزاد من را استخدام کنند . آقای جاسبی هم نامه ای برای استخدام داده بود . نامه را بردم پیش رییس وقت دانشگاه نامه را خواند و گفت که خبرت می کنم بعد از چند روز دیدم آقایی تماس گرفت و گفت از ما استعلام گرفته اند. صلاح نیست شما بروید دانشگاه آزاد . اصرار کردم و دوباره رفتم سراغ همان رییس گفتم رئیس شما دستور داده است . گفت حالا من دوباره تماس می گیرم . این گذشت تا آقایی آمد اتاق من و تلویحا گفت آقای رییس می گوید می خواهیم با آقای غفوری و...  تعامل داشته باشم اگر شما را بیاوریم آنجا نمی شود تعامل داشته باشم . دوباره اصرار کردم که این قضیه چه ربطی به تعامل با آقای غفوری و... دارد . بالاخره یک روز از کارگزینی دانشگاه آزاد تماس گرفتند که 4قطعه عکس و کپی شناسنامه و آخرین مدرک تحصیلی تان را بیاورید . گفتم حالا برای چه کاری ؟ گفتند ایشان دستور داده شما دفتر دار گروه معارف شوید . یعنی اینکه نیا دیگه . این وضعیت ما است . به لحاظ اینکه با ما مشکل دارند .

* مقاله ای از شما در آوای کرمانشاه منتشر شد که در آن از برخی دوستان گلایه ای کرده بودید . از مدیران گذشته و دوستانی که جزو همفکران سیاسی آیت ا... زرندی بودند. گلایه داشتید که پس از رفتن ایشان از کسوت امامت جمعه دیگر سراغی از وی نگرفتند .

-جامعه از نظر اخلاقی دچار فروپاشی شده است . حاج آقا که امام جمعه بود به دست ما نمی افتاد، این قدر دور و برش شلوغ بود . تعدادی از اینها ادعایی نداشتند . می گفتند با آقای زرندی کار داریم . تعدادی از آنها ادعا داشتند، بعضی هایشان می گفتند ما فرزند حاج آقا هستیم مرید حاج آقا هستیم. خیلی به ایشان نزدیک شدند . اما همین که حاج آقا را برداشتند اینها حتی حفظ ظاهر هم نکردند حداقل یکی دو باردیگر بیایند بعد دیگر نیایند. تعریف از خود نباشد . یک سفری رفتیم سنقر در مسیر برگشت یکی از همراهان گفت که در میانراهان یکی از بستگان فوت کرده برویم فاتحه ای بدهیم . نزدیک آخرین دور انتخابات مجلس خبرگان در سال 85 بود . رسیدیم ،پیاده نشدم ،گفتم بد است من اگر الان بیایم فکرمی کنند برای انتخابات مجلس خبرگان آمده ام . اصرار کرد گفتم نمی آیم ، حس خوبی ندارم . بعد صاحب عزا آمد و ما را برد داخل .رفیق ما می  گفت برای شما کیف کردم، مردم می خواهند کاندیدا شوند این طور مجالس را از دست نمی دهند . اصلاً می روند تو صف صاحب عزا می ایستند . دیدم شما در یادداشت تان به جامعه شناسی نخبه کشی اشاره کرده بودید . مدتی در این زمینه مطالعاتی داشتم . جامعه ما به شدت دوزیستی و سه زیستی شده اند . آنی که هستند نیستند . اینها بی اخلاقی است . ما انسانیم، درست است که مقداری از روابط مان ابزاری است ، اما اینکه بیایید از طرف استفاده ببرید و بعد هیچ، نمی شود .

*صحبت آخر؟

 حاج آقا کوهی از حرفهای نگفته دارد و متاسفانه جایی برای گفتن نیست . برخی از ایشان گله دارند، ولی کسی گله ایشان را نشنیده است . ولی خوشبختانه در آینده و با این عصر دیجیتال نمی شود حقوق اشخاص را خورد . مردم کرمانشاه در آینده ارزش های حاج آقا را بیشتر خواهند شناخت . حاج آقا تعریف می کردند که آقای [...] زندگی بیرون و درونش دو تا بود. زندگی درونش فرش نخ فرنگ و چلو مرغ بود و زندگی بیرونش نه، خیلی ساده بود!

بیرون و درون زندگی پدر من یکی است. بنابراین اگر بیرون کباب نمی خورد، واقعاً داخل خانه هم کباب نمی خورند. خوراکش هم چیزی است که عموم مردم باور نمی کنند. نان ماست و خرما و نان دوغ. اینقدر جامعه لکه دار شده که دیگر گفتنش هم اثر ندارد.

آقای زرندی هیچ وقت بنده شکمش و آویزان کسی نبوده است. مخلص کلام این که به لحاظ مسائل سیاسی حق حاج آقا ادا نشد. نه به لحاظ شخص حاج آقا بلکه به لحاظ تاثیراتی که می توانست در مردم داشته باشد.